مقدمه‌ی مترجم: 
نصر حامد ابو زید، نویسنده‌ی مقاله، در ژوئیه‌ی 1934 میلادی در روستای در نزدیکی شهر طنطا در غرب مصر به دنیا آمد. در 1972م لیسانس زبان و ادبیات عربی و در سال 1977م فوق لیسانس خود را از دانشکده‌ی ادبیات قاهره دریافت کرد. در 1981م دکترای خود را در همان رشته و از همان دانشگاه با تحقیق در باب تأویل قرآن در نظر ابن‌عربی دریافت کرد.
از او مقالات متعددی چاپ شده است. در عین حال کتاب‌هایی نیز از او چاپ گردیده است که برخی از آنها عبارتند از:
ـ الإتجاه‌ العقلی فی التفسیر (رساله‌ی فوق لیسانس) 1982. این کتاب به‌ خامه‌ی احسان موسوی خلخالی به‌ فارسی ترجمه و منتشر‌ شده‌ است
ـ فسلفة التأویل؛ فلسفه‌ی تأویل، بررسی تأویل قرآن از نظر ابن‌عربی (رساله دکتری) 1983.
ـ مفهوم النص؛ معنای متن 1990 این اثر مهم ابوزید، به قلم مرتضی کریمی‌نیا به‌ زبان فارسی ترجمه و چاپ شده است.
ـ نقد الخطاب الدینی 1992. این کتاب به‌ قلم حسن یوسفی اشکوری تحت عنوان«نقد گفتمان دینی» به‌ زبان فارسی ترجمه و چاپ‌ شده‌ است.
ـ متن، سلطه، حقیقت‌: اندیشه‌ی دینی در بین اراده‌ی شناخت و سلطه 1995.
ـ اندیشه در دوران تکفیر 1995.
ـ خطاب و تأویل 2000.

وی بعد از اینکه با برخی مخالفت‌ها در مصر روبه‌رو گردید، در سال 1995 به دعوت دانشگاه لیدن به هلند رفت و استاد رسمی این دانشگاه و عضو شورای علمی دائرة ‌المعارف قرآن کریم گردید. در حال حاضر، ابوزید، همکار دانشگاه علوم در برلین آلمان است.

مقاله‌ی پیش رو؛ به اندیشه‌های وی در باب جهانی شدن مربوط است. در این مقاله او ضمن برشمردن دو دیدگاه پیرامون جهانی شدن و آثار آن؛ به نقد نظریه‌های پایان تاریخ فرانسیس فوکویاما[1] و برخورد تمدن‌های سامویل هانتینگتون[2] می‌پردازد. ابو زید بر پایه اعتقاد به تنوع فرهنگی؛ به بیان این واقعیت می‌پردازد که مدرنیسم را نمی‌توان صرفاً پدیده‌ای غربی دانست، بلکه حاصل تلاش بشر در قالب فرهنگ‌های مختلف از دوران باستان تاکنون بوده است. بنابراین همه فرهنگ‌ها در این میراث مشترک سهم دارند. اما نتیجه‌ای که عملاً به دست آمده بروز شکاف عمیق میان شمال و جنوب و گسترش فقر در جنوب است، در اثر آن کشورهای جنوب از تجزیه و آثار مدرنیسم محروم شده، فقط تبعات منفی آن را به دست آوردند.

با این تمهیدات او نتیجه می‌گیرد که بر پایه تنوع فرهنگ‌ها اولاً سلطه یک گفتمان واحد بر جهان مقدور نیست، چرا که ایدئولوژیک بودن دولت به معنای تفکیک و درجه‌بندی شهروندان در هر کشور یا هر حوزه تمدنی است. این مجموعه در تقابل با اصل تنوع فرهنگ‌ها، دموکراسی و حقوق بشر است. او بر درخواست جهانی بر پایه‌ ارزش‌های انسانی مشترک مساوات، آزادی و عدالت، تأکید دارد. بنابراین به نظر می‌رسد یک همکاری مشترک بشری برای تحقق آن ضرورت دارد.

مقاله در اصل به زبان آلمانی نوشته شده و حسن شریف آن را به عربی برگردانده است. متن حاضر تر جمه از عربی به فارسی است که در دسترس خوانندگان محترم قرار گرفته است.

اصطلاح جهانی شدن، با معنای اقتصادی و سیاسی، با جهانی کردن بازار اقتصادی توسط شرکت‌های اقتصادی بزرگ چندملیتی در دهه 1960 میلادی، پیدا شد. استفاده از آن در دو معنای متضاد به شدت گسترش یافت. در معنی مثبت، که نمایندگان مؤسسات تجاری جهانی به کار می‌برند و در معنی منفی که سیاسیون و متفکران جهان سوم آن را به کار می‌برند.

جهانی شدن برای گروه اول نشانه مثبتی از پیشرفت و رشد اقتصادی است، در حالی که برای گروه دوم به معنای سلطه قدرت‌های سیاسی و اقتصادی جهانی بر اقتصاد و سیاست در جهان سوم است.

ایالات متحده آمریکا، بعد از فروپاشی شوروی دومین قدرت جهانی به تنها قدرت سیاسی تبدیل شده است و در اثر آن لیبرالیسم و سرمایه‌داری، به نشانه پایان تاریخ چنانکه فوکویاما می‌گوید به مبانی نظام جهانی جدید تبدیل شده است، همچنین در نظریه برخورد تمدن‌ها هانتینگتون، برخورد اصلی در سیاست جهانی را نشأت گرفته از ملت‌هایی می‌بیند که به تمدن‌های مختلف تعلق دارند. او هفت حوزه تمدنی را مشخص می‌کند که در آن تمدن اسلامی در برابر تمدن غرب است.

حال سوال این است که آیا به راستی پیدایش تمدن جهانی از طریق نقد بین‌المللی جهانی شدن، قابل شناخت است؟ به عبارت دیگر آیا این نقد بین‌المللی ممکن است اعتراضی علیه بنیاد تمدن سرمایه‌داری در روند جهانی شدن، باشد؟ و نیز آیا این نقد بین‌المللی، وجود تمدنی عام را که همه (کشورها) نه فقط بر پایه تعامل با جهانی شدن، بلکه براساس احترام به دموکراسی و حقوق بشر، از آن پیروی کنند نشان می‌دهد؟ در بازگشت به نظریه پایان تاریخ فوکویاما ممکن است به آسانی ببینیم که این نظریه ادعای حق تمدن جهانی، یعنی تمدن سرمایه‌داری را دارد، (اما) نظریه برخورد تمدن‌ها به گوناگونی و کثرت ارزش‌های تمدنی (و فرهنگی) اشاره دارد که ضرورتاً دچار بحران و فاجعه می‌شوند. فهم اینکه هر دو نظریه، بیانگر دوگانگی بنیادی موجود در ساختار نظام جهانی جدیداند، خیلی سخت نیست، با این تذکر که از یک جهت بسیار به مدینه فاضله شباهت دارند و از جهتی دیگر بسیار از هم فاصله دارند. به صورت طبیعی، نظریه پایان تاریخ وعده پیروی از روش زندگی آمریکایی، نظام سیاسی آن و ارزش‌های فرهنگی و اخلاق آمریکایی را می‌دهد. از این دیدگاه، ضرورت دارد که (ارزش‌های فوق) بر جهان حاکمیت یابد و (بنابراین) برای تحقق این پایان موفقیت‌آمیز، باید با نظام‌های دیگر بدون اعتنا به ارزش‌های گوناگون آنها مقابله کرد.

جنگ دوم خلیج (فارس)، «طوفان صحرا» خیلی زود نشان داد که قدرت سیاسی و اقتصادی آمریکا وسیله‌ای برای تحقق حاکمیت روش زندگی آمریکاییان بر جهان است. این قدرت فرهنگی در ارتباط روشمند و آزاد با سایر تمدن‌ها نیست، بلکه در واقع قدرتی سیاسی و نظامی است که آشکارا روش زندگی و ارزش‌های فرهنگی خود را بر دیگران تحمیل می‌کند. لازم به توضیح نیست که این قدرت سیاسی و نظامی متکی بر قدرت اقتصادی در حال رشد و در چارچوب جهانی شدن است.

نقش وسایل ارتباط جمعی؛ در جنگ دوم خلیج فارس یعنی طوفان صحرا آشکار گردید. وقتی که مردم در همه‌ی نقاط جهان گام‌به‌گام و روز و شب از طریق شبکه خبری CNN عملکرد نظامی آمریکا را دنبال کردند. قدرت وسایل ارتباط جمعی، خیلی پیش از جنگ دوم خلیج، شبکه‌ای بوده است که فرهنگ و تمدن آمریکاییان از طریق آن انتشار یافته و به همه معرفی شده است. روش زندگی آمریکایی که سریال‌های ضعیف تلویزیون آن را نشان می‌دهند، جهانی ایده‌آل و ساختگی را برای بخش‌هایی از مردم سایر فرهنگ‌ها می‌سازد، در حالی که از نظر فرهنگی به واکنش دفاعی طبقات بالای اجتماعی (آنها) می‌انجامد. چالش میان ارزش‌های فرهنگی آمریکایی و ارزش‌های فرهنگی محلی، بر (درستی) آن تأکید می‌کند و خیلی سریع در میان طبقات اجتماعی پایین، یعنی جایی که برای مردم درک شکاف موجود در سطح زندگی شمال و جنوب (به آسانی) ممکن است؛ گسترش می‌یابد. در دهکده کوچک جهانی، به یاری شبکه‌های ارتباطی پیشرفته؛ تفاوت‌های (موجود) در روش زندگی، شکاف میان ثروتمند و فقیر، دارندگان امتیازات مختلف و محرومان از آنها، آشکار می‌شود.

حال سوال این نیست که آیا تنوع فرهنگی در خطر است یا نه؟ بلکه سوال در مورد امکان ایجاد جهانی عادلانه از نظر فرهنگی، اقتصادی و سیاسی است. درخواست عمومی برای عدالت، هم تهدیدی برای کل نظام جهانی پدید آورده است که ایالات متحده آمریکا مظهر آن است و آن را رهبری می‌کند، هم برای نظام‌های سیاسی منطقه‌ای تهدید است که رهبران پیرو غرب؛ رهبری آن را بر عهده دارند و به سبب فساد موجود در آنها، از ایجاد هر گونه تحول اقتصادی یا سیاسی در کشور خود ناتوانند و (حتی) توان آن را نیز ندارند که با مردم خود مدارا کنند تا نظام‌های سیاسی دموکراتیک را تأسیس نمایند. با نگاهی به آن حاکمان ظالم، (مشخص است) که آنها خطری برای نظام جهانی جدید ندارند. زیرا در واقع آنها بر علیه اراده ملت‌های خود، مورد حمایت قرار می‌گیرند. هر چند حاکمان مذکور از نظر سیاسی پیرو غرب هستند، اما از نظر فرهنگی بر ارزش‌های سنتی فرهنگ محلی تأکید می‌کنند و بدین وسیله در نزد عموم مردم ترس از مدرنیته را دامن می‌زنند. آنها مدرنیته را تهدیدی برای خود می‌دانند، زیرا مدرنیسم به معنای آزادی کامل فرد برای تعریف خود است، خواه زن باشد یا مرد.

اما در شرایط فعلی در جهان اسلام، مدرنیسم در شکل مبارزه با فشار اروپا مطرح شده است. چنانکه فاطمه مرنیسی[3] در کتاب «اسلام و دموکراسی» توضیح داده است که پذیرش مدرنیسم در اساس متکی بر ترس از عدم هویت شخصی است. فردیت (هویت فردی) جایگاه مبهمی نزد متفکران اصلاح طلب قرن 19 چه در حرکات دینی، چه در حرکات ملی داشته است. متفکران ملی و مسلمان در رویارویی با قدرت نظامی استعمار غرب (در آن دوران) ناچار به گذشته خود پناه برده و از آن دژی فرهنگی با هدف رهایی از ظلم استعمار ساختند. گذشته اسلامی که (به این ترتیب) به زندگی کنونی برگردانده‌اند، هویت جدید و مدرن مبتنی بر عقل را نمی‌پذیرد و ناسیونالیست‌ها نیز به سمت موضعی تاریخی و حتمی رفته‌اند که اعتقاد به بیهوده و زیانبار بودن پذیرش مدرنیته است. در اینجا دو گزینه برای انتخاب وجود دارد: اول ادعای اینکه میراث انسانی استعمارگر غربی خطر از هم پاشیدگی وحدت جامعه را در پی خواهد داشت و دوم، حفظ وحدت عمومی در برابر غرب با تکیه بر گذشت توجه به سنت «اطاعت و پیروی» را می‌طلبد که از طریق رد نوسازی غربی به استثنای تکنولوژی آن امکان‌پذیر است. هر جا عقلانیت را به معنای دیدگاه فردی و عقل درک کنیم، در نتیجه وجود اختلاف‌نظر و دیدگاه‌های مختلف، خطری برای وحدت جامعه تلقی می‌شود.

(بدیهی است) وقتی که رهبران سیاسی نامشروع، یعنی کسانی که زمام امور را به وسیله قدرت نظامی یا از راه سلطنت موروثی به دست آورده‌اند، اطاعت از سنت‌های فرهنگی و همبستگی قومی را در برابر فردیت و هویت فردی تحمیل می‌کنند؛ تغییری در وضعیت ما در دوران پس از استعمار روی نمی‌دهد. بنابراین چاره‌ای جز طرح دوباره ارزش‌های دموکراتیک و حقوق بشر مدرن نیست تا براساس آن برخی را پذیرفت و برخی دیگر را رد کرد.

برای دستیابی به شرایط بالا، راهی برای گریز از آثارفاجعه 11 سپتامبر وجود ندارد، فاجعه‌ای که وضعی مشابه دوران استعمار کهن را تکرار کرد. در نتیجه آن، مبارزه با ترور که در حد خود مبارزه‌ای روا و عادلانه است، به گسترش جنگ دائمی علیه دیگرانی تبدیل شد که به قول رئیس جمهور آمریکا، «در مسیر ما حرکت نمی‌کنند». تغییراتی مانند ارزش‌های ما، تمدن ما و فرهنگ ما، آشکارا به این اندیشه که دیگرات متمدن نیستند، می‌انجامد. اعلامیه‌ای هم که از سوی شصت تن از دانشمندان، سیاستمداران و روشنفکران آمریکایی در ماه فوریه امسال (2003) برای دستیابی به تفاهم مشترک، خطاب به جهان عربی و اسلامی صادر شد، غیر از انتقاد اندکی به سیاست خارجی ایالات متحده که قبل از حملات تروریستی به مرکز تجارت جهانی در نظر داشت از کل (مسائل) جهان کناره گیرد، دربردارنده چیز تازه‌ای نبود. در این اعلامیه دیگر درخواستی از آمریکا برای رها کردن حمایت بی‌قید و شرط آن کشور از سیاست‌های اسرائیل که هدف آن نابودی مردم فلسطین است، اشاره‌ای نشده است. امری که اعتماد به استقلال فکری صادرکنندگان اعلامیه را کاهش می‌دهد.

در حال حاضر در روابط بین غرب و جهان اسلام چقدر تغییر می‌توان مشاهده کرد؟ و فشاری که پی‌درپی بر جهان اسلام برای حمایت از منافع اقتصادی و سیاسی اعمال می‌شود، چقدر است؟ چه نظام‌های سیاسی ناعادلانه‌ای غرب را بر علیه خواست‌های مردم همراهی می‌کنند؟ بعد از فروپاشی اتحاد شوروی، چه بازی‌های سیاسی از طریق اسلام به عنوان دشمن غرب علیه مسلمانان صورت گرفته است؟ وقتی جنگ تمدن‌ها (از دیدگاه آنها) اجتناب‌ناپذیر است؛ چرا مسلمانان (باید) ارزش‌های فرهنگی تمدنی را که می‌بایست ویران نمایند، بپذیرند؟ (با توجه به فرضیه برخورد تمدن‌های هانتینگتون که در آن مسلمان‌ها با آمریکا خواهند جنگید) طرح این پرسش‌ها روا و مشروع است و باید آنها را در چارچوب گفت‌وگوهایی با محوریت کثرت‌گرایی فرهنگی، مطرح کرد. درست است که جهان به صورت دهکده کوچکی درآمده است، اما دهکده‌ای است که به صورت جدی شمار فقرای آن در بخش جنوبی روزبه‌روز بیشتر می‌شود در حالی که ثروتمندان بخش شمالی آن ثروتمندتر می‌شوند و مدرنیسم، حقوق بشر و دموکراسی هم به آنها تعلق دارد. ولی فقرای بخش جنوبی که کمترین سهم (از آن ثروت) را ندارند، خواستی جز فریادرسی و عدالتخواهی ندارند. در این روند عدالتخواهی و فریادرسی که بعضی وقت‌ها خشونت‌آمیز است ـ و ربطی هم به اسلام ندارد ـ مسأله دموکراسی و امور مربوط به آن مطرح می‌شود.

در ضمن چنین روشی، در مناقشات اروپایی که براساس ارزش‌های غربی است، نقاط مشترک موجود در تمدن‌ها از نظر دور مانده و وسایل ارتباط جمعی نیز با چند مورد استثنا، روز و شب بر قطبی شدن فرهنگی و تعیین مرز میان تمدن‌های مختلف تأکید می‌کنند، تنها راه حفظ تفاوت‌های فرهنگی آن است که ساختار نظام جهانی، از طریق استقرار ارزش‌های جهانی مانند برابری، آزادی و عدالت برای همه ملت‌های جهان بدون توجه به رنگ، زبان، دین و فرهنگ (خاص) بازسازی شود. (البته) در قرن بیست و یکم، پذیرش وجود دولتی دینی بسیار سخت است و با احترام کامل برای همه دین‌های موجود در جهان، (باید گفت) تشکیل دولتی بر پایه‌ ایدئولوژی صرف، به معنی کنار گذاشتن شهروندانی است که اعتقاد دینی ندارند، در حالی که جهان را نمی‌توان با یک گفتمان (خاص) پوشش داد؛ حال فرق ندارد دولتی که به اسلام می‌خواند یا به یهودیت. در این دولت‌ها که فقط پیروان دین حاکم از امکانات (و فرصت‌های موجود) برخوردارند و شهروندان دیگر از آن محرومند، جایی برای دموکراسی یا حقوق بشر نمی‌ماند.

در واقع، برقراری ارزش‌های جهانی مانند مساوات، آزادی و عدالت و لوازم استقرار دموکراسی و حقوق بشر در هر فرهنگ و تمدنی، به اندازه (میزان) اراده و علاقمندی انسان برای مشارکت عادلانه در منابع و ثروت‌های موجود در زمین است. البته معتقد نیستیم که هر تمدنی با ارزش‌های عدالتخواهانه‌ی انسانی یا آزادی سیاسی و دینی در تعارض است یا در برابر مجموعه حقوق بشر مقاومت می‌کند. نپذیرفتن یا رد کردن این ارزش‌ها در هر حوزه تمدنی، وسیله‌ای برای حمایت قدرتمندانه از سیاستی معین یا تداوم مزایایی است که برخی به حساب دیگران از آن بهر‌ه‌مند می‌شوند. وقت آن رسیده است غرب به این حقیقت اعتراف نماید که مدرنیسم به آسانی پدید نیامد، بلکه نتیجه انباشت تاریخی ارزش‌های برجای مانده از تمدن‌های باستانی بوده است. یعنی از وقتی که انسان قدم به زمین نهاد و یاد گرفت که نیازهایش را برآورده سازد. ارزش‌های انسانی ـ جهانی که آن را فقط به عنوان ارزش‌های غربی می‌نگرند، در واقع به سابقه مبارزات گذشته انسان برای صلح و عدالت برمی‌گردد و بدون در نظر گرفتن عقب‌ماندگی دینی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ـ به همه ملل و تمدن‌هایی تعلق دارد که در طول دوره‌های مختلف، در راستای تحقق آن مبارزه کرده‌اند از قیام اسپارتاکوس علیه بردگی در روم باستان (سال‌های 72 ـ 71 قبل از میلاد) گرفته تا قیام علیه نژادپرستی و آپارتاید در آفریقای جنوبی قرن حاضر.



توضیحات مترجم:
1ـ فرانسیس فوکویاما، سیاست‌شناس در دانشگاه جرج میسون (ویرجینیای آمریکا) و استاد موسسه مطالعات استراتژیک Olin در دانشگاه هاروارد و نویسنده‌ی کتاب «پایان تاریخ و واپسین انسان» در سال 1992 است. او دراین کتاب پایان جنگ سرد و فروپاشی نظام‌های کمونیستی را به معنای پیروزی بی‌چون و چرای لیبرال دموکراسی غربی تلقی کرده و مدعی شده است که بشر با این دستاور، به والاترین آرمان خود رسیده و بنابراین پایان تاریخ رقم خورده است.

2ـ ساموئل هانتینگتون، استاد علوم سیاسی در دانشگاه هاروارد (آمریکا) است که در سال 1983 میلادی با انتشار مقاله‌ی نظریه‌ «برخورد تمدن‌ها» را مطرح و در سال 1996 آن را به صورت کتابی بحث‌برانگیز تکمیل کرد. در این نظریه او هفت حوزه تمدنی را مشخص کرده است که شالوده برخورد تمدن‌ها را فراهم می‌آورند. مانند نظریه‌ پایان تاریخ، این نظریه نیز مورد انتقاداتی قرار گرفته است و البته هانتینگتون نیز برخی از دیدگاه‌های خود را به مرور و با توجه به حوادث روی داده، تغییر داده است.

3ـ فاطمه مرنیسی، نویسنده و جامعه‌شناس، که در سال 1940 در کشور مراکش متولد شد. او استاد جامعه‌شناسی دانشگاه محمد در رباط، پایتخت این کشور است. همچنین یکی از اعضای کمیسیون اروپا و متخصص در رابطه با اروپا و حوزه مدیترانه است. مرنیسی در کتاب‌های چاپ شده خود، بیشتر بر نقش زنان در جامعه تأکید می‌کند. کتاب‌های «اسلام و دموکراسی» و«زنان پرده‌نشین و نخبگان جوشن پوش» از او چاپ شده است. کتاب اخیر در ایران توسط نشر نی و با ترجمه ملیحه مفازه‌ای چاپ شد اما بعد از پخش، توقیف گردید. ابوزید در بیشتر مقالات خود از دیدگاه‌های مرنیسی نکاتی را یادآور می‌شود.